نگارنگار، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

نگارم دخترم

بهترین دختر دنیا

بابای نگار گفت: میشه تو دنیا کسی بیشتر از اونی که من نگارو دوست دارم بچه شو دوست داشت باشه؟ منم گفتم تمام مامانها وباباها عاشقند اونقدر که بعضی وقتها فکر می کنند از عشق کوچولوشون دارن به جنون میرسن . کدوم از شما تا حالا این جنون رو تجربه کردید یا چند بار تجربه کردید؟برامون بنویسید از جنون زمان خندیدن بچه ،دیوونگی زمان غلط حرف زدنشون.
27 مرداد 1392

نگار و کار در آزمایشگاه

دو روزه که مجبور می شم نگار رو با خودم ببرم آزمایشگاه .نگار اینقدر حرف می زنه و سوال می پرسه که همکارام تعجب می کنند .به هر مریضی که خونگیری میشه میگ غذا نخوردی ؟حالا خاله معصومه بهت آمپول می زنه . تا ظهر تقریبأ از همه پرستل آزمایشگاه به روش خودش خون گرفت و حرف زد.قربون خانم دکتر کوچولوم برم.   ...
17 مرداد 1392

مهربان بمان عزیزم

هر روز  که بزرگتر می شی کار جدیدی هم یاد می گیری و سخنی جدید که من و بابات می مونیم که تو این چیزا رو چه طوری درک می کنی . دیروز که مامان هلنا به خاطر لجبازی هلنا باهاش دعوا کرد و تو خیابون دستش و ول کرد،عکس العمل تو دلم رو برد:تو بغل وا کرده بودی می گفتی خاله شهلا باهاش دعوا نکن،الان دختر خوبی میشه و میاد،بیا عزیزم هلنا جان بیا مامان .انگار صد ساله که مادری اونم یه مادر مهربون. نگار جان همیشه مهربون بمون.
1 مرداد 1392
1